پایان ِ نامهی تکلیف؟
«اگر به ناگهان نباشم همه جا لابد هستم جايی همين دور و برها.» ه. گلشیری
مدتیست که نیستم همهجا. چیزی در حد دو ماه. آمدهام «اینجا» برای بهسرانجام رساندن تنها کاری که از هفتسالگی بدان اشتغال داشتهام. تحصیل. باید پروندهای را که -البته با یکی دوسال ارفاق- نزدیک به بیستسال از گشوده شدنش میگذشت به ناگهان و در فرصتی محدود مختومه میکردم. دادگاهی برای بررسی پروندهام در آخرین روز تابستان تشکیل جلسه داد و بعد از نشستی یکساعته و کسب اطمینان از اینکه من در عمل به «تکالیف» کوتاهی نکردهام، پرونده را مختومه اعلام کرد. تحصیلِ تکلیفیام در «اینجا» تمام شد.
حالا مشکلم این شده که وقتی بازگردم «آنجا»، دوباره پرونده مفتوح دیگری را در مقابل خواهم داشت و دوباره همان تکالیف و فراز و نشیبهای قبلی برای مختومه کردن. عمل به تکالیف بخش جداییناپذیر از زندگیام شده و ترجیح دادهام در برابر زورگوئیهای مستبدانهاش سکوت اختیار کنم. فعلاً همین دور و برها هستم.