Tehran
طهران را هرگز ندیدهام. در مقایسه با تهران شنیدهام و میدانم که:
طهران آسمانش آبی بود. تهران آسماناش خاکستری است.
طهران پنج محله داشت. تهران بیشمار محله دارد.
طهران با خندق پیرامونیاش از اراضی اطراف جدا میشد ولی تهران با افقهای ناپیدایش به شهرهای اطراف پیوند خورده است.
طهران سیزده دروازه داشت. تهران به دروازه اعتقادی ندارد و بهجایش ساختمانهای گل و بلبل دیگری دارد.
طهران طول و عرض داشت. به هشتضلعی ناقصالاضلاعی میمانست. تهران در مقابل ارتفاع دارد. به هیچ چیزی نمیماند.
طهران، شهر طهرانیها بود. تهران، شهر فرنگ (از همه رنگ) است.
طهران مردم داشت. تهران تودهای از مردم دارد.
طهران دارالفنون داشت. تهران البته دانشگاهها دارد.
طهران مرد از بس که جان نداشت. تهران در حال مردن است از بس که جان و جا ندارد.
چهلپنچاه سال زمان برای اتفاقِ تبدیل تهران قدیم به تهران کافی بود. چهلپنچاه سال. برای من البته ثانیهای با جایگزینی «ط» با «ت».
"آی تهران... شهر من.... آمدهام به دیدارت!"
تهرانِ فردا را هرگز ندیدهام. دوست ندارم چیزی از آن بدانم یا بشنوم. اینبار اتفاق سریعتر از قبل روی خواهد داد. چهلپنجاه سال برای اتفاقهاست. برای تهران باید به دنبال واژهای نو باشم تا بتوانم به کمک آن بعد از استحالهی جدیدش، انبوهی از تغییر و تحولات را در کوتاهترین زمان ممکن بیان کنم. "آی دِهران... شهر افسانهای من! پدر و پدربزرگات به تاریخ پیوستند، تو لااقل نغمهای خوشتر برای شهروندانات ساز کن! نمیتوانی؟"